بلا و نعمت ، نسبی است از زبان شهید مطهری

 

 

 


 

بلا و نعمت ، نسبی است

از این نکته نباید غفلت ورزید که مصائب ، وقتی نعمت هستند که انسان‏
از آنها بهره برداری کند و با صبر و استقامت و مواجهه با دشواریهایی که‏
مصائب تولید می‏کنند روح خود را کمال بخشد . اما اگر انسان در برابر
سختیها فرار را انتخاب کند و ناله و شکوه سر دهد ، در این صورت بلا از
برای او واقعا بلاست .
حقیقت این است که نعمتهای دنیا نیز مانند مصائب ، ممکن است مایه‏
رقاء و سعادت باشد ، و ممکن است مایه بدبختی و بیچارگی گردد . نه فقر ،
بدبختی مطلق است و نه ثروت خوشبختی مطلق . چه بسا فقرهایی که موجب‏
تربیت و تکمیل انسانها گردیده ، و چه بسا ثروتهایی که مایه بدبختی و
نکبت قرار گرفته است . امنیت و نا امنی نیز چنین است . برخی از افراد
یا ملتها در هنگام امنیت و رفاه ، به عیاشی و تن پروری می‏افتند و
بالنتیجه در پرتگاه خواری و ذلت سقوط می‏کنند و بسیاری دیگر از ملتها از
شلاق بدبختی و گرسنگی به جنبش در می‏آیند و به آقایی و عزت می‏رسند .
سلامت و بیماری ، عزت و ذلت ، و سایر مواهب و مصائب طبیعی نیز مشمول‏
همین قانون است . نعمتها و همچنین شدائد و بلایا ، هم موهبت است ، زیرا
از هر یک از آنها می‏توان بهره برداری های عالی کرد ، و نیز ممکن است بلا
و بدبختی شمرده شوند ، زیرا ممکن است هر یک از آنها مایه بیچارگی و
تنزل گردند . هم از راه فقر می‏توان به سعادت رسید و هم از راه ثروت ، و
از هر دو راه نیز ممکن است آدمی به بدبختی برسد .
علیهذا نعمت بودن نعمت ، بستگی دارد به نوع عکس العمل انسان در
برابر آن نعمت ، که شاکر باشد یا کفور ، و همچنین نقمت بودن نقمت ،
بستگی دارد به نوع عکس العمل انسان در برابر آن که صابر و خویشتندار
باشد یا سست عنصر و


بی اراده . از اینرو ، یک چیز نسبت به دو شخص ، وضع مختلفی می‏یابد ،
یعنی یک چیز برای یک نفر نعمت است ، و همان چیز برای شخص دیگر نقمت‏
. این است که می‏گوییم : " نعمت و بلا هر دو نسبی است " .
چیزی را باید بلا نامید که عقوبت معنوی الهی باشد ، یعنی آثار بد عمل‏
انسان . این امور از آن جهت بلا و مصیبت واقعی اند که اولا معلول اراده و
اختیار خود انسان هستند ، و ثانیا مقدمه هیچ خیر و هیچ کمالی نیستند .
مثلا قساوت قلب و سنگدلی برای انسان بلا است ، چنانکه در روایت آمده‏
است :
« ما ضرب الله عبدا بعقوبة اشد من قسوش القلب » ( 1 ) .
" خدا هیچ بنده‏ای را به هیچ عقوبتی معاقب نکرده است که بالاتر از
سنگدلی باشد " .
در قصص انبیاء آمده که مردی به شعیب پیغمبر ( ع ) گفت که چرا من‏
اینهمه گناه می‏کنم و خداوند مرا عقوبت نمی‏کند ؟ جواب آمد که تو گرفتار
بدترین عقوبتها هستی و نمی‏دانی . مولوی این داستان را چنین بیان می‏کند :
آن یکی می‏گفت در عهد شعیب
که خدا از من بسی دیده است عیب
چند دید از من گناه و جرمها
وز کرم یزدان نمی‏گیرد مرا
حقتعالی گفت در گوش شعیب
در جواب او فصیح از راه غیب
که بگفتی چند کردم من گناه
وز کرم نگرفت در جرمم اله
عکس می‏گویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه
چند چندت گیرم و تو بی خبر
در سلاسل مانده‏ای پا تا به سر
زنگ تو بر توست ای دیگ سیاه
کرد سیمای درونت را تباه
بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد تا کور شد ز اسرارها
یعنی تو بر عکس فکر می‏کنی ، اگر خداوند تو را به عقوبتی ظاهری ، که‏
خود احساس می‏کردی که عقوبت است ، می‏گرفت و تو قابلیت چنین نوع‏
مجازاتی را می‏داشتی ، آنوقت ممکن بود عقوبت تو عقوبت نباشد بلکه لطف‏
و رحمت باشد ، زیرا احیانا موجب تنبه و بیداری تو می‏شود . اما عقوبتی‏
که اکنون گرفتار آن هستی که

لازمه عمل توست عقوبتی است که صد در صد عقوبت است .
نکبتهای واقعی همان نتایج و آثار اعمال انسان است ، و در مورد همین‏
آثار و نتایج و عقوبتهاست که قرآن می‏فرماید :
« و ما ظلمناهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون »( 1 ) .
" این ستمها را خودشان به خودشان روا داشتند نه ما " .
روسو کتابی دارد به نام " امیل " که در فن تربیت کودک نوشته است ،
کتاب جالبی است ، امیل نام کودک فرضی و افسانه‏ای است که وی در کتاب‏
خود او را تحت تربیت خود قرار می‏دهد و به پرورش همه جنبه‏های جسمی و
روانی او توجه می‏کند . در همه موارد ، ایده روسو این است که امیل را در
حال ممارست با طبیعت و پنجه در پنجه طبیعت و در دامن سختیها پرورش‏
دهد .
وی معتقد است که بدبخت ترین کودکان ، آنهایی هستند که والدین آنها ،
آنها را در ناز و نعمت پرورش می‏دهند و نمی‏گذارند سردی و گرمی دنیا را
بچشند و پستی و بلندی جهان را لمس کنند . این گونه کودکان در مقابل‏
سختیها حساس می‏شوند و در مقابل لذتها بی تفاوت ، همچون ساق نازک یک‏
درخت کوچک در مقابل هر نسیمی می‏لرزند و کوچک ترین حادثه سوئی آنان را
ناراحت می‏کند تا جایی که یک حادثه کوچک ، آنان را به فکر خودکشی‏
می‏اندازد ، و از آن طرف ، هر چه موجبات لذت به آنها داده شود به هیجان‏
نمی‏آیند و نشاط پیدا نمی‏کنند . اینگونه انسانها هرگز طعم نعمتها را درک‏
نمی‏کنند ، گرسنگی نچشیده اند تا مزه غذا را بفهمند ، بهترین غذاها برای‏
ایشان کم ارج‏تر و کم لذت تر از نان جوینی است که یک بچه دهاتی می‏خورد
.
صادق هدایت چرا خودکشی کرد ؟ یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف‏
زاده بود . او پول توجیبی بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم‏
نداشت . او از موهبت ایمان بی‏بهره بود ، جهان را مانند خود بوالهوس و
گزافه کار و ابله می‏دانست . لذتهایی که او می‏شناخت و با آنها آشنا بود
کثیف ترین لذتها بود ، و از آن نوع لذتها دیگر چیز جالبی باقی نمانده‏
بود که هستی و زندگی ، ارزش انتظار آنها را داشته باشد . او دیگر
نمی‏توانست از جهان ، لذت ببرد . بسیار کسان دیگر مانند او فکر منظم‏
نداشته و از موهبت ایمان هم بی بهره بوده‏اند ، اما مانند او سیر و
اشراف زاده


نبوده‏اند و حیات و زندگی هنوز برای آنها جالب بوده است ، لهذا دست به‏
خودکشی نزده‏اند .
امثال هدایت اگر از دنیا شکایت می‏کنند و دنیا را زشت می‏بینند غیر از
این راهی ندارند ، ناز پروردگی آنها چنین ایجاب می‏کند . آنها نمی‏توانند
طعم مطبوع مواهب الهی را احساس کنند . اگر صادق هدایت را در دهی‏
می‏بردند ، پشت گاو و خیش می‏انداختند و طعم گرسنگی و برهنگی را به او
می‏چشاندند و عند اللزوم شلاق محکم به پشتش می‏نواختند و همینکه سخت گرسنه‏
می‏شد قرص نانی در جلوی او می‏گذاشتند ، آنوقت خوب معنی حیات را
می‏فهمید و آب و نان و سایر شرایط مادی و معنوی حیات در نظرش پرارج و
با ارزش می‏گردید .
سعدی در باب اول " گلستان " داستانی آورده ، می‏گوید : آقایی با
غلامش به کشتی نشست . غلام که دریا ندیده بود وحشت کرد و بیقراری می‏نمود
، بطوری که اضطراب او ساکنین کشتی را ناراحت ساخت . حکیمی در آنجا بود
، گفت چاره این را من می‏دانم ، دستور داد غلام را به دریا افکندند . غلام‏
که خود را در میان امواج خروشان و بیرحم دریا مواجه با مرگ می‏دید سخت‏
تلاش می‏کرد که خود را به کشتی رساند و از غرق شدن نجات دهد . پس از
مقداری تلاش بیفایده ، همینکه نزدیک شد غرق شود ، حکیم دستور داد که‏
نجاتش دهند . غلام پس از این ماجرا آرام گرفت و دیگر دم نزد . رمز آن‏
را جویا شدند ، حکیم گفت : لازم بود در دریا بیفتد تا قدر کشتی را بداند
.
آری ، شرط استفاده کردن از لذتها آشنا شدن با رنجها است . تا کسی‏
پایین دره نباشد عظمت کوه را درک نمی‏کند . اینکه خودکشی در طبقات مرفه‏
زیادتر است یکی از این است که معمولا بی ایمانی در طبقه مرفه بیشتر است‏
، و دیگر از این است که طبقه مرفه ، لذت حیات و ارزش زندگی را درک‏
نمی‏کنند ، زیبایی عالم را احساس نمی‏کنند ، معنی حیات و زندگی را
نمی‏فهمند . لذت و رفاه بیش از اندازه ، انسان را بی حس کرده و به‏
صورت یک موجود کرخ و ابله در می‏آورد . چنین انسانی بر سر موضوعات‏
کوچکی خودکشی می‏کند . " فلسفه پوچی " در دنیای غرب ، از یک طرف حاصل‏
از دست دادن ایمان است ، و از طرف دیگر محصول رفاه بیش از اندازه .
غرب ، بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را می‏مکد ، چرا دم از پوچی و
نیهیلیسم نزند ؟
کسانی که خودکشی را به حساب حساسیت می‏گذارند باید بدانند که این "
حساسیت " چه نوع حساسیتی است ؟ حساسیت آنها حساسیت ذوق و ادراک‏
نیست ،

 این معنی نیست که فهم لطیف تری دارند و چیزهایی را درک می‏کنند که‏
دیگران درک نمی‏کنند ، حساسیت آنها به این معنی است که در مقابل‏
زیباییهای جهان ، بی احساس و کرخ و در مقابل سختیها زود رنج و کم‏
مقاومت اند . چنین آدمهایی باید هم خودکشی کنند و چه بهتر که خودکشی‏
کنند ، ننگ بشرند و بهتر که اجتماع بشر از لوث وجودشان پاک گردد .
زمانی با شخصی آشنایی دوری داشتم و می‏پنداشتم از خوشبخت ترین انسانها
است . هر گونه وسیله مادی زندگی به نسبت برای وی فراهم بود . پول و
ثروت ، پست و مقام ، شهرت ، همه را داشت . سخن از فرزند داشتن به‏
میان آمد ، گفت : من نمی‏خو استم و نمی‏خواهم که فرزند داشته باشم .
پرسیدم : چرا ؟ گفت : من که خودم در این دنیا آمدم کافی است ، چرا
اسباب رنج یک موجود دیگر را فراهم کنم ؟ رنجهایی را که من کشیده‏ام او
هم بکشد ؟ ابتدا تعجب کردم ، اما بعد که اندکی بیشتر با روح او آشنا شدم‏
، فهمیدم که این بیچاره راست می‏گوید ، وی در اینهمه ناز و نعمت جز رنج‏
نمی‏بیند . معمولا کسانی را که می‏پنداریم همه رنجها را از خود دور کرده‏اند
بیش از همه رنج می‏برند .
آری ، مصائب و بلاها نعمتهای بزرگی هستند که باید در برابر آنها
سپاسگزار خدا بود ، نعمتهایی هستند که در صورت قهر تجلی کرده‏اند ،
همچنانکه گاهی قهرهایی به صورت لطف ، ظهور می‏کنند . از این قهرها به‏
نوبه خود باید سپاسگزار بود . اما به هر حال باید متوجه بود که نعمت‏
بودن نعمت ، و نقمت بودن نقمت ، بستگی دارد به طرز واکنش و عکس‏
العمل ما در برابر آن . ما می‏توانیم همه نقمتها را تبدیل به نعمت کنیم‏
تا چه رسد به آنچه در لباس نعمت نیز ظهور می‏کند ، و هم می‏توانیم همه‏
نعمتها را تبدیل به بلا و مصیبت کنیم ، تا چه رسد به آنچه در لباس بلا و
مصیبت برای ما می‏رسد .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد