بلا و نعمت ، نسبی است
از این نکته نباید غفلت ورزید که مصائب ، وقتی نعمت هستند که انسان
از آنها بهره برداری کند و با صبر و استقامت و مواجهه با دشواریهایی که
مصائب تولید میکنند روح خود را کمال بخشد . اما اگر انسان در برابر
سختیها فرار را انتخاب کند و ناله و شکوه سر دهد ، در این صورت بلا از
برای او واقعا بلاست .
حقیقت این است که نعمتهای دنیا نیز مانند مصائب ، ممکن است مایه
رقاء و سعادت باشد ، و ممکن است مایه بدبختی و بیچارگی گردد . نه فقر ،
بدبختی مطلق است و نه ثروت خوشبختی مطلق . چه بسا فقرهایی که موجب
تربیت و تکمیل انسانها گردیده ، و چه بسا ثروتهایی که مایه بدبختی و
نکبت قرار گرفته است . امنیت و نا امنی نیز چنین است . برخی از افراد
یا ملتها در هنگام امنیت و رفاه ، به عیاشی و تن پروری میافتند و
بالنتیجه در پرتگاه خواری و ذلت سقوط میکنند و بسیاری دیگر از ملتها از
شلاق بدبختی و گرسنگی به جنبش در میآیند و به آقایی و عزت میرسند .
سلامت و بیماری ، عزت و ذلت ، و سایر مواهب و مصائب طبیعی نیز مشمول
همین قانون است . نعمتها و همچنین شدائد و بلایا ، هم موهبت است ، زیرا
از هر یک از آنها میتوان بهره برداری های عالی کرد ، و نیز ممکن است بلا
و بدبختی شمرده شوند ، زیرا ممکن است هر یک از آنها مایه بیچارگی و
تنزل گردند . هم از راه فقر میتوان به سعادت رسید و هم از راه ثروت ، و
از هر دو راه نیز ممکن است آدمی به بدبختی برسد .
علیهذا نعمت بودن نعمت ، بستگی دارد به نوع عکس العمل انسان در
برابر آن نعمت ، که شاکر باشد یا کفور ، و همچنین نقمت بودن نقمت ،
بستگی دارد به نوع عکس العمل انسان در برابر آن که صابر و خویشتندار
باشد یا سست عنصر و
بی اراده . از اینرو ، یک چیز نسبت به دو شخص ، وضع مختلفی مییابد ،
یعنی یک چیز برای یک نفر نعمت است ، و همان چیز برای شخص دیگر نقمت
. این است که میگوییم : " نعمت و بلا هر دو نسبی است " .
چیزی را باید بلا نامید که عقوبت معنوی الهی باشد ، یعنی آثار بد عمل
انسان . این امور از آن جهت بلا و مصیبت واقعی اند که اولا معلول اراده و
اختیار خود انسان هستند ، و ثانیا مقدمه هیچ خیر و هیچ کمالی نیستند .
مثلا قساوت قلب و سنگدلی برای انسان بلا است ، چنانکه در روایت آمده
است :
« ما ضرب الله عبدا بعقوبة اشد من قسوش القلب » ( 1 ) .
" خدا هیچ بندهای را به هیچ عقوبتی معاقب نکرده است که بالاتر از
سنگدلی باشد " .
در قصص انبیاء آمده که مردی به شعیب پیغمبر ( ع ) گفت که چرا من
اینهمه گناه میکنم و خداوند مرا عقوبت نمیکند ؟ جواب آمد که تو گرفتار
بدترین عقوبتها هستی و نمیدانی . مولوی این داستان را چنین بیان میکند : آن یکی میگفت در عهد شعیب |
که خدا از من بسی دیده است عیب |
چند دید از من گناه و جرمها |
وز کرم یزدان نمیگیرد مرا |
حقتعالی گفت در گوش شعیب |
در جواب او فصیح از راه غیب |
که بگفتی چند کردم من گناه |
وز کرم نگرفت در جرمم اله |
عکس میگویی و مقلوب ای سفیه |
ای رها کرده ره و بگرفته تیه |
چند چندت گیرم و تو بی خبر |
در سلاسل ماندهای پا تا به سر |
زنگ تو بر توست ای دیگ سیاه |
کرد سیمای درونت را تباه |
بر دلت زنگار بر زنگارها |
جمع شد تا کور شد ز اسرارها |
یعنی تو بر عکس فکر میکنی ، اگر خداوند تو را به عقوبتی ظاهری ، که
خود احساس میکردی که عقوبت است ، میگرفت و تو قابلیت چنین نوع
مجازاتی را میداشتی ، آنوقت ممکن بود عقوبت تو عقوبت نباشد بلکه لطف
و رحمت باشد ، زیرا احیانا موجب تنبه و بیداری تو میشود . اما عقوبتی
که اکنون گرفتار آن هستی که
لازمه عمل توست عقوبتی است که صد در صد عقوبت است .
نکبتهای واقعی همان نتایج و آثار اعمال انسان است ، و در مورد همین
آثار و نتایج و عقوبتهاست که قرآن میفرماید :
« و ما ظلمناهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون »( 1 ) .
" این ستمها را خودشان به خودشان روا داشتند نه ما " .
روسو کتابی دارد به نام " امیل " که در فن تربیت کودک نوشته است ،
کتاب جالبی است ، امیل نام کودک فرضی و افسانهای است که وی در کتاب
خود او را تحت تربیت خود قرار میدهد و به پرورش همه جنبههای جسمی و
روانی او توجه میکند . در همه موارد ، ایده روسو این است که امیل را در
حال ممارست با طبیعت و پنجه در پنجه طبیعت و در دامن سختیها پرورش
دهد .
وی معتقد است که بدبخت ترین کودکان ، آنهایی هستند که والدین آنها ،
آنها را در ناز و نعمت پرورش میدهند و نمیگذارند سردی و گرمی دنیا را
بچشند و پستی و بلندی جهان را لمس کنند . این گونه کودکان در مقابل
سختیها حساس میشوند و در مقابل لذتها بی تفاوت ، همچون ساق نازک یک
درخت کوچک در مقابل هر نسیمی میلرزند و کوچک ترین حادثه سوئی آنان را
ناراحت میکند تا جایی که یک حادثه کوچک ، آنان را به فکر خودکشی
میاندازد ، و از آن طرف ، هر چه موجبات لذت به آنها داده شود به هیجان
نمیآیند و نشاط پیدا نمیکنند . اینگونه انسانها هرگز طعم نعمتها را درک
نمیکنند ، گرسنگی نچشیده اند تا مزه غذا را بفهمند ، بهترین غذاها برای
ایشان کم ارجتر و کم لذت تر از نان جوینی است که یک بچه دهاتی میخورد
.
صادق هدایت چرا خودکشی کرد ؟ یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف
زاده بود . او پول توجیبی بیش از حد کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم
نداشت . او از موهبت ایمان بیبهره بود ، جهان را مانند خود بوالهوس و
گزافه کار و ابله میدانست . لذتهایی که او میشناخت و با آنها آشنا بود
کثیف ترین لذتها بود ، و از آن نوع لذتها دیگر چیز جالبی باقی نمانده
بود که هستی و زندگی ، ارزش انتظار آنها را داشته باشد . او دیگر
نمیتوانست از جهان ، لذت ببرد . بسیار کسان دیگر مانند او فکر منظم
نداشته و از موهبت ایمان هم بی بهره بودهاند ، اما مانند او سیر و
اشراف زاده
نبودهاند و حیات و زندگی هنوز برای آنها جالب بوده است ، لهذا دست به
خودکشی نزدهاند .
امثال هدایت اگر از دنیا شکایت میکنند و دنیا را زشت میبینند غیر از
این راهی ندارند ، ناز پروردگی آنها چنین ایجاب میکند . آنها نمیتوانند
طعم مطبوع مواهب الهی را احساس کنند . اگر صادق هدایت را در دهی
میبردند ، پشت گاو و خیش میانداختند و طعم گرسنگی و برهنگی را به او
میچشاندند و عند اللزوم شلاق محکم به پشتش مینواختند و همینکه سخت گرسنه
میشد قرص نانی در جلوی او میگذاشتند ، آنوقت خوب معنی حیات را
میفهمید و آب و نان و سایر شرایط مادی و معنوی حیات در نظرش پرارج و
با ارزش میگردید .
سعدی در باب اول " گلستان " داستانی آورده ، میگوید : آقایی با
غلامش به کشتی نشست . غلام که دریا ندیده بود وحشت کرد و بیقراری مینمود
، بطوری که اضطراب او ساکنین کشتی را ناراحت ساخت . حکیمی در آنجا بود
، گفت چاره این را من میدانم ، دستور داد غلام را به دریا افکندند . غلام
که خود را در میان امواج خروشان و بیرحم دریا مواجه با مرگ میدید سخت
تلاش میکرد که خود را به کشتی رساند و از غرق شدن نجات دهد . پس از
مقداری تلاش بیفایده ، همینکه نزدیک شد غرق شود ، حکیم دستور داد که
نجاتش دهند . غلام پس از این ماجرا آرام گرفت و دیگر دم نزد . رمز آن
را جویا شدند ، حکیم گفت : لازم بود در دریا بیفتد تا قدر کشتی را بداند
.
آری ، شرط استفاده کردن از لذتها آشنا شدن با رنجها است . تا کسی
پایین دره نباشد عظمت کوه را درک نمیکند . اینکه خودکشی در طبقات مرفه
زیادتر است یکی از این است که معمولا بی ایمانی در طبقه مرفه بیشتر است
، و دیگر از این است که طبقه مرفه ، لذت حیات و ارزش زندگی را درک
نمیکنند ، زیبایی عالم را احساس نمیکنند ، معنی حیات و زندگی را
نمیفهمند . لذت و رفاه بیش از اندازه ، انسان را بی حس کرده و به
صورت یک موجود کرخ و ابله در میآورد . چنین انسانی بر سر موضوعات
کوچکی خودکشی میکند . " فلسفه پوچی " در دنیای غرب ، از یک طرف حاصل
از دست دادن ایمان است ، و از طرف دیگر محصول رفاه بیش از اندازه .
غرب ، بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را میمکد ، چرا دم از پوچی و
نیهیلیسم نزند ؟
کسانی که خودکشی را به حساب حساسیت میگذارند باید بدانند که این "
حساسیت " چه نوع حساسیتی است ؟ حساسیت آنها حساسیت ذوق و ادراک
نیست ،
این معنی نیست که فهم لطیف تری دارند و چیزهایی را درک میکنند که
دیگران درک نمیکنند ، حساسیت آنها به این معنی است که در مقابل
زیباییهای جهان ، بی احساس و کرخ و در مقابل سختیها زود رنج و کم
مقاومت اند . چنین آدمهایی باید هم خودکشی کنند و چه بهتر که خودکشی
کنند ، ننگ بشرند و بهتر که اجتماع بشر از لوث وجودشان پاک گردد .
زمانی با شخصی آشنایی دوری داشتم و میپنداشتم از خوشبخت ترین انسانها
است . هر گونه وسیله مادی زندگی به نسبت برای وی فراهم بود . پول و
ثروت ، پست و مقام ، شهرت ، همه را داشت . سخن از فرزند داشتن به
میان آمد ، گفت : من نمیخو استم و نمیخواهم که فرزند داشته باشم .
پرسیدم : چرا ؟ گفت : من که خودم در این دنیا آمدم کافی است ، چرا
اسباب رنج یک موجود دیگر را فراهم کنم ؟ رنجهایی را که من کشیدهام او
هم بکشد ؟ ابتدا تعجب کردم ، اما بعد که اندکی بیشتر با روح او آشنا شدم
، فهمیدم که این بیچاره راست میگوید ، وی در اینهمه ناز و نعمت جز رنج
نمیبیند . معمولا کسانی را که میپنداریم همه رنجها را از خود دور کردهاند
بیش از همه رنج میبرند .
آری ، مصائب و بلاها نعمتهای بزرگی هستند که باید در برابر آنها
سپاسگزار خدا بود ، نعمتهایی هستند که در صورت قهر تجلی کردهاند ،
همچنانکه گاهی قهرهایی به صورت لطف ، ظهور میکنند . از این قهرها به
نوبه خود باید سپاسگزار بود . اما به هر حال باید متوجه بود که نعمت
بودن نعمت ، و نقمت بودن نقمت ، بستگی دارد به طرز واکنش و عکس
العمل ما در برابر آن . ما میتوانیم همه نقمتها را تبدیل به نعمت کنیم
تا چه رسد به آنچه در لباس نعمت نیز ظهور میکند ، و هم میتوانیم همه
نعمتها را تبدیل به بلا و مصیبت کنیم ، تا چه رسد به آنچه در لباس بلا و
مصیبت برای ما میرسد .